باباگوریو
هونوره دو بااک
بخش هفتم


_ آه! شما اینجا هستید؟ 
اوژن به واخوردگی جواب داد: - هنوز، بله. 
_ بسیار خوب، آقای دوراستینیاک، با این دنیا همانطور که شایسته ی آن است رفتار کنید. شما می خواهید بجائی برسید، من بشما کمک خواهم کرد. شما به عمق فساد ن پی خواهید برد، شما خودپسندی حقیر مردان را اندازه خواهید گرفت. با آنکه من کتاب این دنیا را خوب خوانده بودم، باز صفحه هائی بود که بنظرم نرسیده بود. الان دیگر همه را میدانم. شما هرچه با خونسردی بیشتری حساب کنید دورتر خواهید رفت. بیرحمانه ضربت وارد کنید، همه از شما خواهند ترسید. بگذار مردان و ن برای شما اسبهائی باشند که منزل بمنزل میتازانید تا جانشان در آید؛ به این ترتیب به قله ی آرزوهای خود خواهید رسید. ببینید، اینجا اگر زنی نباشد که بشما توجه کند، شما چیزی نخواهید شد. این زن باید جوان و ثروتمند و متشخص باشد. ولی اگر یک احساس واقعی در شما بود، مثل گنج آنها را پنهان نگهدارید! هرگز نگذارید آن را حدس بزنند، وگرنه از دست رفته اید. دیگر شما جلاد نخواهید بود، بلکه قربانی هستید. اگر زمانی عاشق شدید، راز خود را خوب نگهدارید و تا خوب ندانید پیش چه کسی قلب خود را باز میکنید، چیزی نگوئید. برای آنکه قبلا این عشق را که هنوز وجود ندارد از خطر حفظ کنید، یاد بگیرید که به هیچکس اعتماد نداشته باشید، میگل . ( ویکنتس بی آنکه ملتفت باشد بسادگی نامها را عوضی میگرفت ) وحشتناک تر از ترک پدر بوسیله ی دخترانش، که میل دارند او مرده باشد، باز چیزی هست. و آن رقابت و حسادت این دو خواهر است. روستو از خانواده ی بزرگی است، زنش را در میان اقوام شوهر پذیرفته اند. به دربار هم معرفی شده است. ولی، خواهرش، خواهر ثروتمندش، خانم دلفین دونوسینگن، این زن زیبا، زن یک مرد پولدار، دارد از غصه میمیرد، حسادت او را میخورد؛ او فرسخها از خواهرش دور است، خواهرش دیگر خواهر نیست؛ این دو زن از یکدیگر رو گردان هستند، همانطور که از پدرشان رو گردان بودند. مادام دونوسینگن حاضر است همه ی لجن هائی را که بین کوچه ی سن لازار و کوچه ی گرنل وجود دارد فرو ببرد، بشرط اینکه بسالن من راه بیابد. تصور میکرد که دومارسه ( de Marsay ) او را به آرزویش خواهد رسانید و به همین جهت کنیز دومارسه شد، دومارسه را بستوه آورد. ولی دومارسه آشنائی به او ندارد. اگر شما او را به من معرفی کنید در دلش خواهید نشست. شما را خواهد پرستید، اگر توانستید دوستش بدارید، وگرنه از وجودش استفاده کنید. من یک یا دو بار او را در شب نشینی های بزرگ، وقتی که جمعیت خیلی زیاد باشد، خواهم دید، ولی هرگز روز او را نخواهم پذیرفت. همینقدر با او سلام خواهم کرد. و همین کافی است. شما در خانه ی کنتس با ادای کلمه ی (( باباگوریو )) در بروی خود بستید. بله عزیزم، بیست بار هم که نزد مادام دورستو بروید، بیست بار خواهید شنید که منزل نیست. او این را به نوکرش سپرده است. بله عزیزم، بیست بار هم که نزد مادام دورستو بروید، بیست بار خواهید شنید که منزل نیست. او این را به نوکرش سپرده است. ولی، حالا بگذارید باباگوریو راهنمای شما نزد مادام دلفین دونوسینگن باشد. مادام دونوسینگن، این زن زیبا، برای شما بجای تابلوی مغازه بکار خواهد رفت. همینکه شما مرد مورد علاقه ی او شدید، زنهای دیگر شما را دیوانه وار دوست خواهند داشت. رقیبان او، دوستان او، بهترین دوستان او سعی خواهند کرد شما را از دست او بیرون بیاورند. زنهائی هستند که مردی را که دیگری انتخاب کند دوست دارند، "همانطور که زنهای بیچاره ی بورژواها امیدوارند که اگر مثل ما کلاه بسر بگذارند، میتوانند حرکات و رفتار ما را هم یاد بگیرند". به این طریق شما موفقیت هائی بدست خواهید آورد. در پاریس، موفقیت در مورد ن یعنی همه چیز، یعنی کلید قدرت. اگر ن بگویند شما ظرافت یا هنر دارید، مردم هم باور خواهند کرد، بشرط آنکه خودتان آنها را از اشتباه در نیاورید. در اینصورت میتوانید هر چیزی را بخواهید، پای شما به همه جا باز خواهد شد. آنوقت خواهید دانست که دنیا چیست: "اجتماعی از اشخاص گول خورده یا فریب کار. سعی کنید نه از جمله ی اینها و نه از آنها باشید". من نام خود را مانند چراغی بدست شما خواهم داد تا در این غار تاریک و پرپیچ و خم وارد شوید. 
گردنش را خم کرد و مانند یک ملکه ی جوان دانشجو را نگریست و به حرف خود ادامه داد:
_ باعث بدنامی من نشوید، نام مرا پاک و منزه به من برگردانید. حالا دیگر مرا تنها بگذارید. "ما زنها هم برای خودمان پیکارهائی داریم که باید آماده ی آن شویم". صص80,82
کتاب: باباگوریو؛ ترجمه: م.ا.به آذین؛ چاپ دهم،1387؛نشر: دوستان.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها